واژه

ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
نوروز
زلزله

 

پدر

 ای که تابیده به من گرمی خورشیدنگاهت


ای که چشمم همه شب خیره به درمانده براهت


چه بگویم ز تو ای آنکه ببردی غم من را


برکت هست دراین خانه که پیچیده صدایت


شب وروزت همه بارنج ومشقت سپری شد


بازهم تکیه گهی با کمر و قد دوتایت


پیرگشتی به جوانی ونکردی تو شکایت


صدف و در و گهر نیست برابر به بهایت


پدرم دست تو گویای نیایش همه عمراست


بوسه بردست توبایدبزنم جان به فدایت


فرزانه

فصل گل

 دوستان گرامی سال نورابه شماشادباش می گویم 


امیدوارم سال نویکی ازبهترین سال های عمرشماباشد

 

بهاران

 نم نمک فصل بهاران می شود


سال نوکم کم نمایان می شود


عیدمن وقتی نباشی پیش من


همچوعیدسوگواران می شود


سنبلم پژمرده همچون روح من


سبزه ام زردوپریشان می شود


ماهیم درتنگ تنگی ازبلور


روی آب افتاده بیجان می شود


روبرویم آینه چین می خورد


از نبودت شمع گریان می شود


مثل سیروسرکه می جوشددلم


اشک هم ناخوانده مهمان می شود


طعم گس داردچوسنجد عیدمن


سال ازگشتن پشیمان می شود


روزعید و روز میلادم بود


ابتدایم بی توپایان می شود


روز میلادم فراموشت شده


زین سبب دردم دوچندان می شود


دل بریدن از همه ایام سال


درنبودت سخت آسان می شود


سال تحویلی که این سان می شود


احسن الحالش نمایان می شود


فرزانه

چادر

آدم برفی

خانه بخت کجاست؟(طنز)

طنز هفته-

خانه بخت کجاست ؟

خانه بخت کجاست ؟


خانه ای است که از خواب وخوشی


خبری نیست درآن !


ودرآن عشق به اندازه گل


دوسه روزیست سپس میمیرد


میروی تاته آن خانه 


که از مطبخ وظرفهای کثیف


سربه درمی آرد..


پس به سمت خاکی که بریزی به سرت


دوقدم مانده به گور


پای پخت وپز وظرفشویی آن میمانی


وتوراحسی مبهم فرا می گیرد!


کودکی میبینی


که زدیوارودروپنجره ها


میچردتابالا


هرچه بر می دارد


می کندپرت به هرسوی اتاق


واز اومی پرسی


خانه بخت کجاست ؟

 

فرزانه طاهری

 

 

دوستت میدارم

شهادت

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,غزل فرزانه طاهری,شعر فرزانه طاهری,ساعتتوسط فرزانه |
اوج

انتظار

درخلوت خودهنوز یادت هستم


برگردکه سخت بیقرارت هستم


بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست


بی حوصله ام درانتظارت هستم


عاشق نشدی تاکه بدانی دردم


من زنده به لبخندونگاهت هستم


گمنام ترین شاعراین شهرمنم


من عاجزگفتن به کلامت هستم


درشعرخودم نشدتو را وصف کنم


بی واژه ترین واژه ی نابت هستم


آیینه تو را بدید و برمن حق داد


فهمیدکه مجذوب جمالت هستم


ایکاش بهار شیشه ای از عطرش


می داد که تشنه ی بهارت هستم


آسان بودانتظار گر چو صیاد رسی


بینی که هنوز هم به دامت هستم


اشکم همه لبخند شود گر گویی


تا آخر عمر در کنارت هستم...



فرزانه طاهری

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,غزل فرزانه طاهری,شعر فرزانه طاهری,ساعتتوسط فرزانه |
پروانه

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,غزل فرزانه طاهری,شعر فرزانه طاهری,ساعتتوسط فرزانه |
اینجا دلی تنگ است

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,غزل فرزانه طاهری,شعر فرزانه طاهری,ساعتتوسط فرزانه |
دوبیتی زیبا از فرزانه

گفتی که شوی یارمنو راست نگفتی
گفتم چه شود عاقبت کار؟ نگفتی
آنشب که به نیتش گرفتم فالی
حافظ توچرا ؟پس توچراراست نگفتی؟
شعرفرزانه

 

امشب بیاکه کاسه ی صبرم شکسته است
زنگارغم به چهره ی زردم نشسته است
بااین شراب ها که مستم نمی کنند
ساقی زبسکه باده به من دادخسته است

شعرفرزانه

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرمن,شعرفرزانه ,شعرشاعران,ساعتتوسط فرزانه |
شعرمرا پرترانه کن

امشب بیاوشعرمراپرترانه کن

گل واژه ای بیاروغزل عاشقانه کن

دربزم شعروادب نیست جای من

برمن مگیرخرده وکمتربهانه کن

گیرم تمام قافیه هایم غریب است

ازعشق مثنوی بسازوبسویم روانه کن

شعرترم که پرازسوزودرداست

مصداق گریه واشک شبانه کن

این شعررابه قالب قلبم سروده ام

کمتربه وزن وعروضش نشانه کن

احساس رابه جناس وردیف نتوان گفت

کمتربه شعرمن بخندوجنونم فسانه کن

اکنون که شعرمراپاره میکنی

درآب جویباربریزوروانه کن..

                                           شعر فرزانه

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,شعرمن,شعرفرزانه,اشعارفرزانه,,ساعتتوسط فرزانه |
بی تواینم...

 

 برای گفتن من

صفت هامبهم

وفعل هابی مصدر!!

فعلی بایدبی زمان

که دلالت کند به لحظه های باتوبودنم

وقتی تونیستی

اندوهم وصف نشدنیست!؟

هیچ مکانی ظرفیت دلتنگیم راندارد!

ظرف زمان ازبودنت خالیست!

عمق فاجعه ازنهادم پیداست!!

وقتی درضمیرم تنهاتورامی خواهم

بدون هیچ ابهامی

ساده بگویم

دوستت دارم

مخاطب زبان نفهم من!!

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن زیبا,شهرفرزانه,شعرشاعران معاصر,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
دلیل بیخوابی من

ر

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن ادبی,شعرفرزانه,اشعارفرزانه,ساعتتوسط فرزانه |
فعل های من

 


همۀ فعل هایم ماضی شده اند ...

ماضی خیلی بعید !

و دلم برای یک حال ،

يك حال ساده ...

چقدرتنگ شده است ...
 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,چکیده های قلم,سخنان قصار,تصاویرسینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
درسرزمین قلب تو...

درسرزمین قلب تو احساس غربت میکنم

بااینهمه آوارگی نگوکه عادت میکنم!!

من باتمام بیکسی بتو پناه آورده ام

گمان نکن باغربتت میمانمو سرمیکنم...

بیگانه ای بامن ولی..لبخندبرمن میزنی

آرامش قلب مرااینگونه برهم میزنی

درهای باغ سبزرابرروی چشمانم ببند

گرمرغ عشقم نیستی..بیارهایم کن زبند

سرخورده ازاحساس تو..من پرزخالی میشوم

ازسرزمین قلب تو..یکشب فراری میشوم

یکشب فراری میشوم...

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن ادبی,شعرهای من,عکس سینماکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
واژه واژه کم میشوم...

افسوس برمن که بجای تو

به تماشای گذرثانیه هابنشستم

وبه آنهاچشم دوختم

داردتمام میشود...

صبرکن داردتمام میشود

ازیک تا....بشمار

مثل ردکردن مهره های تسبیح درانگشتان مادر

چه بازی کودکانه ای!!

ده ..بیست..سی..چهل..

صد!

ازبازی خارج میشوم...

مثل عشق که دریک اتاق دربسته خلوت تمام میشود...

احساس گنگی میکنم!!

برای شمردن بدیهایت...

انگشتهایم راکم می آورم!!!

اگرمیشدموهای سرم رامیشمردم

آنهابه اندازه غمهایم هستند...

نوازش تورابیادنمی آورند

حتی معنی واژه نوازش رانمی دانند!

افسوس برمن

افسوس!!!

که هیچکدام ازفعلهای تو برای من صرف نمی شوند!

ودرکلام تو

واژه واژه کم میشوم...

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,متن ادبی,شعر,عکس سینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
مهربانیهارادرتومن تجربه میکردم

 

 

 مهربانیهارادرتومن تجربه میکردم آن روز بزرگ...

 

ذستهای توبرایم پلهایی بودندکه مرامی بردندتاحضورگرم عشق...که شدم پرازخوشبختیها...

 

گرچه درفصل سکوت توبهاران وبهاران رامی رویانی که تن وحرف ولب وگیسوودستان توگلهای بساتینش هستند

 

آه اماوقتی توسخن می گویی وبهاران وبهاران رامی رویانی

 

توخودمیدانی که خوشبختی بی پایانیست باتوبودن

 

بودن ...         

وسخن گفتن ولبخندزدن...

 

بغض صدهاغم رامی توان ترکانددریک لحظه باتوبودن

 

سهم کن بامن لحظاتت را

 

که سراپابغضم...

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,متن ادبی,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
وقتی بهاربیاید

وقتی بهاربیاید

 

همچون رسول حق باآیات مجسم

واندرزهای صمیمی

پیامی ازتوبرایم خواهدآورد بادشتی ازگل زنبق

سرشارازعطرسخاوت

که مرامی برندتاحضورگرم عشق

وقتی بهاربیاید

میلادراتجربه خواهم کردازگیاهان برون آمده ازسنگ

ونفس های گرم زمین

وقتی بهاربیاید

امیدراتجربه خواهم کرد ازکبوترهایی که درچشمهایشان خورشیدهای کوچک می درخشد

وقتی بهاربیاید

دردشت چشم انتظارباران ازابرباران زاهمدلی راتجربه خواهم کرد

وسکوت باغ اندیشه ی من خواهدشد

آزادگی رااز سبزه های روییده بربام کاهگلی تجربه خواهم کرد

وبه شکرانه ی این موهبت سرسجاده ی سبز سجده ی شکربجامی آرم

وقتی بهاربیاید

درکوچه باغهای خاطره غزل عاشقانه خواهم خواند

به درختهای صبورباغ سلام خواهم کرد

وبه پرستوهای کوچک خیرمقدم خواهم گفت

باقطره های آب چشمه تسبیحی خواهم ساخت

وبه اندازه ی هردانه ی آن نام توراخواهم برد

وقتی بهاربیاید

رازتورااقاقیهافاش خواهندکرد

باگلبرگهای اقاقیادفتری خواهم ساخت

دفتری پرمعنی

پرزپیغام بهار...

 

 

 

 

 

 

 

 


 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,چکیده های قلم,سخنان قصار,تصاویرسینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
پروازرابیادمن آرید

کوآن غروبهای فراموشی؟

 

کوآن کلبه های کوچک  گلی؟

 

تنهایی مراتوچه میدانی؟

 

وقتی غریب واربه کنارپنجره می آیم

 

وقتی به مرغان باغ می نگرم

 

پرنده های غریب پروازرابیادمن آرید

 

حس میکنم که رازدلم راباهیچکس نتوانم گفت

 

شایدپرنده محرم خوبی باشد

 

شایدپرنده همسفرم باشد

 

درآسمان آبی بی ابر

 

شایدکه پرگشودن ازاین تنگنای بی روزن

 

آسانترازنشستن وماندن باشد

 

همچون درختهای خشکیده

 

به دشتهای خالی دورازدسترس می نگرم

 

به مردمانی که ازمن دورند

 

وبه حقارت ماندن وحقیرشدن

 

پرنده های غریب

 

پروازرابیادمن آرید...

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرنثر,عکس سینماکرافت,متن ادبی زیبا,ساعتتوسط فرزانه |
باورکن این پاره خط...

 

 

 

باورکن

این پاره خط

 
روز به روز

کوتاه تر میشود...

 
واژه ها ازهم فاصله میگیرند

وجمله هاازهم می پاشند..

دلم وسعت می خواهد..

وسعتی به پهنای سایه های درخت فندق

وآرامشی به اندازه یک فندق....

 

 

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن زیبا,عکس متحرک,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
توصیف واژه ها

واژه دردراچگونه میتوان توصیف کرد؟

 

چگونه میتوان توصیف کرد:

 

نبودنت را...

 

نداشتنت را...

 

ندیدنت را ؟

 

وقتی هیچکس مسئولیت افعال منفی رابعهده نمیگیرد...

 

نفی کردن درد چه شهامتی میخواهد!!

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:شعر,ادبیات,متن ادبی,تصاویرسینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
وقتی که دل شب میلرزد...

 

ای کسی که به نخ ریس کلمات آویزان شده ای..
 
بدان که درمیان غمگین ترین لحظات بودنم
 
ازنگاه کردن تهی مانده ام..
 
ودرورای کوچه های شب گم شده ام...
 
سخت میکوشم تارهاشوم ازخودم
 
میدانم حال وروزتوبهترازمن نیست!
 
میدانم که ازدریچه شکسته دلت
 
به کلمات پناه آورده ای
 
وبادستهای لرزانت
جمجمه خودراچون گوی آتشین گرفته ای..
 
وچقدراصرارداری بگویی...
 
آه امادل قویت نمی گذارد!!
 
قلمم برسرم میزندکه بنویس..
 
بنویس وراحت شو...
 
اما افسوس!
 
کلمات مثل مورچه های سیاه درهم می لولند!
 
قلمم برسرم فریادمیزندتوچقدرخودکامه ای!!
 
اما!
 
فقطشب تارمیداندکه من هم کورم وهم کرم
 
شب تارحتی مرالال تصورمیکند!
 
بیگمان قلمم هم این رامیداند!وگرنه باهرم کلماتش آتشم میزد...
 
میسوزاند وخاکسترم میکرد...
 
قلمم میداند!!
حتما شب تاربه اوگفته است که من کوروکرولالم...
 
پس چرا نمی نویسد؟
 
احساس هرچه حرف راسکوت کرده ام!
 
اما!
 
سکوت سردم بهمنی است...
 
بهمنی برفرازکوه صبر...
 
تنها باصدای یک دست
 
یک تلنگرکوچک..
 
فرومیریزد...
 
چه باشکوه است پژواک این صدا
 
دردل کوهستان یخ زده درشب تار!
 
وقتیکه دل شب رامیلرزاند...
 
بهمن همیشه بهمنی است!
 
 
 
 
 
 
+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,متن ادبی,عکس سینماگراف ,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
یک نفرنی میزند تنهایی خودرا...

یک نفرنی میزندتنهایی خودرا

دلتنگی زبانی که شکایت دارد..

درمیان همه سکوتها

نی ازهمه خوش صداتراست

فاجعه قبلااتفاق افتاده..

ازهمان جایی که شروع کردیم..

همین حالافرداتمام شد..

همه چیزنابودشد

همه چیزباقطره اشکی ازگوشه چشمانم فیصله پیداکرد..

اماهنوزبغض هایم شکسته نشده!!

دوست فراموشکارم

چه آرام بخواب رفته ای!

 

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن ,شعر,ادبیات,قطعه ادبی,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
قلمستان

 

صنوبر قلمستان میشود...
 
قلمهاروزبه روزکوتاهترمیشوند...
 
نوشته هاطولانی تر...
 
شعربهارسروده میشود...
 
سینه سرخ میخواند..
 
میخواند ودوره میکند...
 
بروزن وباقافیه..
 
منقارش رنگ وبوی انگور میدهد...
 
بی آنکه هراس ازدست دادنی اورادرقفس کند...
 
وشایدقفسی دیگر...
 
بهاربایدمجال خودنمایی بیابد..
 
تاعظمت خورشیدازنگاهی پنهان نماند....
 
تاآن زمان سینه سرخ شایدققنوسی شود..
 
که حتی اگر به آتشش افکنند...
 
عاشق ترین باشد!!
 
 
+نوشته شده در برچسب:شعرمن ,شعر,ادبیات,قطعه ادبی,عکس سینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
آموزش الفباباشعر

دوستان عزیز

 

 

 

شعرهای الفبایی برای کودکانی که دردرس دیکته خصوصا حروف هم صداکه

به شکلهای مختلف نوشته می شونددرنظرگرفته شده.

 

دراین شعرها باتوجه به حروف خاص  ازکلمه هایی که باهمان حروف نوشته میشونداستفاده شده است.

 

 

 

ادامه مطلب
+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,آموزشی,آموزش الفباباشعر,آموزش کودکان,تربیتی,ساعتتوسط فرزانه |
باتوبودن...

وقتی که بامنی

 

وقتی که باتوام

حرفی نمیزنی

حرفی نمیزنم

پروانه سان به شوق

درپیله ی خیال

ابریشمی زشعر

گردتومی تنم

ای بالبان تو

یک باغ خنده گل

پرغنچه می شود

ازخنده دامنم

ای آفتاب گرم

وقتی توبامنی

حس میکنم دوروح

روییده درتنم

دستان ماپلیست

باعشق استوار

آنسوی پل تویی

این سوی پل منم

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن,ادبیات,شعر,شعرفرزانه,سروده های ف-طاهری,سینماگراف,عکس,ساعتتوسط فرزانه |
تاکی به انتظاربمانم!

تاکی به انتظاربمانم؟

 

درباغ زردوقرمزپاییز

باباغبان پیر

که ملول است ازخزان

درسایه روشن ابرغمناک می شوم

ازقطره های اشک نمناک می شوم

من تاطراوت امید

من تاشکفتن لبخند

تاانتهای گریه...

تابه ابد...

صبرخواهم کرد

شایددوباره بیایی

ازدوردست باد

شایددوباره بپرسم تورازباد

شایددرون هرتبسم یک کودک به خواب

درزیرپرتویی زلای ذرختان بیشه زار

درجمع پرعطوفت مرغان مرغزار

درقطره ای زلال که تابدزآفتاب

یابم توراکه چه سخت است انتظار...

 

+نوشته شده در برچسب:شعر -دستنوشته-عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
آشتی کن بامن...

آشتی کن بامن که من ازتنهایی لبریزم

 

دست من معنی تنهایی

 

ودلم واژه ی بیتابیهاست

 

کنارپنجره بنشین

 

ونگاهت راروانه کن بسوی

 

خشکترین باغهای نگاه

 

که نگاهم باشد

 

آشتی کن بامن که من ازتنهایی لبریزم

 

دست من معنی تنهایی

 

ودلم واژه تنهاییهاست

 

فصل فصل روییدن هاست

 

بازهم یادتودرسینه ی من گل کرده

 

دست من دامن این دامنه ها

 

تابیابندتورا

 

تاتواز قله ی شک برگردی

 

وزمستانم رابابهارنفست آب کنی

 

آشتی کن یامن ونگاهت راپی دیدار نگاهم بفرست

 

تابدانی تو..

 

که یکپارچه بودن

 

چه صفایی دارد...!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:شعر -دستنوشته-عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
چه صبوربودابرچشمم...

 

 

توکنارمن نشسته خبرازدلم نداری

زچه روبه من نگاهی نکنی به چشم یاری؟

زندای دل شنیدم که به من به یاس میگفت :

به همیشه باتوبودن نبودامیدواری..

دل من به جستجویت به هزارراه میرفت

تاکجاتودورگشتی که نشان وره نداری!

 

چه صبوربودابرچشمم که نگاه داشت بغض خودرا !

تونبوده ای پریشان خبرازدلم نداری..

به کبوتران دستت که زدست من گریزند

به هزارطعنه گفتی که به من نظرنداری

 

نگذارآه سردم برودزسینه بیرون

که توحرمت دلم رابخدا نگه نداری..

میخواهمت کنارچنان سروآب را...

 

 

 

 

دوشنبه 14 اسفند1391 ساعت: 1:25 توسط:فراموشکار
در انتهای نگاهت
کلبه ای برای خویش خواهم ساخت
تا مبادا در لحظات تنهایی با خود بگویی

از دل برود هر آنکه از دیده برفت…...........!
 وب سایت   پست الکترونیک    
 
+نوشته شده در برچسب:شعر -دستنوشته-عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
بایدکه جوردگردیدزندگی...

دعوت کندبهارتورابه طراوت بتازگی

 

پیغام دادبلبل عاشق به نغمگی

داردنشانی ازآن بی نشان بهار

این فاش میکندشکوفه ونرگس بسادگی

باهراذان باددرختان سبزه زار

سررافروبرندبه اظهاربندگی

فصل بهاربین وقیامت بیادآر

بایدکه جوردگردیدزندگی

رودرزلال بهاران بشوی چشم

تانظم بنگری ودلیل یگانگی

چون رفت موسم دی هرچه بنگری

دراین جهان نبودونیست تابه ابدجاودانگی...

http://kalamat.loxblog.com

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
حضورگرم عشق

مهربانیهارادرتومن تجربه می کردم آن روزبزرگ

 

 

 

ذستهای توبرایم پلهایی بودندکه مرامی بردندتاحضورگرم عشق...که شدم پرازخوشبختیها...

 

گرچه درفصل سکوت توبهاران وبهاران رامی رویانی که تن وحرف ولب وگیسوودستان توگلهای بساتینش هستند

 

آه اماوقتی توسخن می گویی وبهاران وبهاران رامی رویانی

 

توخودمیدانی که خوشبختی بی پایانیست باتوبودن

 

بودن                                                                                                                                                                   

وسخن گفتن ولبخندزدن...

 

بغض صدهاغم رامی توان ترکانددریک لحظه باتوبودن

 

سهم کن بامن لحظاتت را

 

که سراپابغضم...

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
دخترآوازه خوان

آن دخترآوازه خوان

 

که ازخاک می خواند

وبه ذره ذره دلتنگیش

چنگ می زد

چون باران پاییزی

غمگین برخط توبارید

آنجاکه درمیانه ی راه

باتردیدایستاده بودی

وآفتاب راباباران

اندازه می گرفتی

وندانستی

چشمهای بارانی من

به بلندای آفتاب می ماند

واضح وآشکار

من یک توده ابرم

که درآسمان آفتابی تومی بارم

می بارم

می بارم

تاتوآفتابی ترشوی...

 

به توکه فکرمیکنم...

 به توکه فکرمیکنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به توکه فکرمیکنم

 

شکوفه می کندذهنم

 

حاصلش شعرکالی!

 

که تانرسی نمی رسد...!!

 

امااین رابدان..

 

چقدرزوددیرمیشود!!

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
شهیدگمنام شعرمن است...

شعرشهیدم رابادستهای خوددرگوردفترم به خاک سپردم

 

بدون آنکه کسی بفهمدکه اوچه بود

ودرراه که شهیدشد...

تنهایادی ازاوباقیست وقتی سخن می گفت

ازتنهایی من...

ازتنهایی تو...

ازتنهایی ما...

ازتوحیدعشق...

ازنبوت فصل...

ازمعادخاک...

وقتی آن رابرای تومی خواندم

درتوسکوت حاکم بود

بی هیچ واکنشی

شهیدگمنام راچه کسی باورخواهدکرد؟

 

 

 

 

می نشینم تنها...

 

می نشینم تنها

 

 

تنهابامدادی دردست

وورقهای سفید

چون کبوترهایم که گهی می بوسم

زیربال وپرشان

نرمی وگرمی بال آنها

به من احساس عجیبی بخشد

مثل احساس رهایی ازبند 

 

 

 

 

 

 

 

ونهایت پرواز...

جنگ سردیست میان قلم وکاغذمن

قلمم می خواهد

بنویسدازننگ

ازدورویی ودورنگی ونفاق

ازتهاجم ازقهر

ازشب طوفانی

ازهوای دلتنگ

قلمم می خواهد

بکشدقویی را

برسر چشمه ی عشق

که چه مسموم هوایی دارد...

یابه تصویر کشد

باغی را

که محیطش شده

دیواربلند

ورهی بی پایان

وچراغی خاموش...

نازنین دفترمن

قلب سپیدی دارد

اوورق می خوردو

فریادی می کشدبرقلمم

که برویم ننویس

ناامیدی وملال

بنویس ازهجرت

بنویس ازپرواز

ازپرستویی که

بارسفرمی بندد

درشب طوفانی

وبرایش تصمیم

چقدرآسان است

بنویس ازچشمه

که سرازسنگ برون می آرد

وروان می گردد

روی خاک غربت

تاکه سیراب کند

تشنه ای راکه عطش

عقل وهوشش برده

بنویس ازمعنا

ازحقیقت

که بسان خورشید

واضح وپرنوراست

ونمی پوشاند

ابرتردیددگررویش را

قلم ودفترمن

هردویارنداگر

پی به این رازبرند

که سپیدی وسیاهی گرچه

متضادندبهم

درکناردگرند

معنی یکدگرند...

دلم تنگه واسه خودم...

دلم تنگه واسه خودم

توزندگی گم شده ام

نمی دونم که خودمو

به دست چی سپرده ام

توآینه  توقاب عکس  تودفترخاطره ها

زیرگلیم کهنه ولابه لای سالنامه ها

هرچی میگردم نمیشه

پیدادل گمشده ام

کجابایدپیداکنم

خودی که ازدست داده ام؟

 

 http://www.kalamat.loxblog.com

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
می خواهمت...

خواهمت زعشق چومعشوق یاررا

 

می خواهمت کنارچنان سروآب را

 

می خوانمت به شعروترانه بهرغرل

 

باتوتوان سروددوصدشعرناب را

 

می جویمت میان هزاران گل قشنگ

 

درکوه ودشت ودامن وهرچشمه ساررا

 

می پویمت که وسوسه ام میکنی به خود

 

پروانه ای که باز نمودی دوبال را

 

می سایمت چومهربه پیشانی خودم

 

می بوسمت محال نباشدخیال را

 

می بویمت چوخاک که باران زده به آن

 

بوی توزنده کندخاطرات را

 

می دوزمت به مخمل چشم سیاه خود

 

شایدتورادوباره ببینم به خواب ها

 

می دانمت که درتصورمن جاگرفته ای

 

درباورم تویی وندیدم سراب را

 

می دارمت نگاه اگرچه توبسته ای

 

ازهرطرف بسوی منه خسته راه را

 

می پایمت زدورسرهرکوی وبرزنی

 

باآنکه سوی من تونکردی نگاه را

 

می پرسمت که به چشم توکیستم؟ 

 

ازتوچه پرسشی ؟که ندادی جواب را...

 

 www.kalamat.loxblog.comhttp://

 

 

 

 

 

 

یک نفرنی میزندتنهایی خودرا...

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-ادبی -عکس,ادبیات,عکس,شعرفرزانه,شعرفرزانه,دانلود,ساعتتوسط فرزانه |
حتی اگر یعقوب بیاید...

قحطی يار مي آيد !!

 

 

 


نه هفت سال ، هفتصد سال !

 


در سيلوی قلبم ذخيره و پنهانت می کنم ،

 


بگو کنعانيان منتظر نباشند ...

 


تقسيم شدنی نيستی ، حتي اگر يعقوب

بیاید! 

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
نفرآخر...

نمیخواهم نفراول باشم..

 

نمی خواهم نفردوم باشم...

نمی خواهم نفرسوم باشم ..

دلم قصه ای عاشقانه می خواهد که :

نفر اول ودوم وسومی درآن نباشد...

دلم قصه ای عاشقانه می خواهدکه:

نفرآخرش...

من باشم...

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته-عکس فتوکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
کنج سردرگم عشق...

میگذرم ازخط نگات

راهی که بینهایته!..

میگذرم ازلبخندتو

که گنگ وبی صداقته!!

ردمیشم ازمرزدلت

که منوتوش راه نمیده

دورمیشم ازتوجایی که

هیچکس توخوابم ندیده!

اوهام عاشقانه رو

من ازخودم دورمیکنم..

اگه دلم راضی نشه !

من اونومجبورمیکنم...

پابنداون کس نمیشم

که منوتنهامیذاره...

درعین بی تفاوتی!!

روقلب من پامیذاره

اونکه میگه بدون عشق

زندگی ممکن نمیشه!!

ازآتیشه سوزان عشق

کنارنشسته همیشه

ندیده که طوفان عشق

ویرونی ببارمیاره

کی میتونه تودام عشق

بسادگی تاب بیاره؟

من کنج سردرگم عشق

تنهانمیخوام بشینم..

من نمیخوام توآینه

چشماموغمگین ببینم...

گلهای زردعشقمو

بدست پروانه میدم..

خسته شدم ازعاشقی..

بسکه مصیبت کشیدم!!

 

 

 

 

سکوت

 

 

 

 

 

 

 

بین من وتو تنهاسکوته..

 

حرفهای سکوت همیشه پوچه!!

سکوت برامون گنگ ومبهمه!

میونمونوبهم میزنه...

حرفاش  میتونه گلایه باشه...

حتی میتونه کنایه باشه!!

معنای اینکه حرفی نداری...

میخوای بری وتنهام بذاری...

وقتی ساکتی دلم میگیره

انگاری عشقم داره میمیره...

هزارتامعنی توی سکوته!!

لحظه سکوت سردومتروکه!!

سکوتوبشکن ازش بیزارم

باسکوت نگوحرفی ندارم..

نذارلبامون بمونه بسته

تنهابشینیم من وتوخسته..

تودرچه فکری؟کاش میدونستم!!

خوندن فکروکاش میتونستم..

حس میکنم که اینجازیادم..

بدست سکوت دادی بربادم...

میرم/ توسکوت  تنهابشینی..

شایدکه بهترمنوببینی...